محمد حسینمحمد حسین، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 9 روز سن داره

پسرطلای من

بدون عنوان

اینجا  تو ماشین توی بغلم خوابت برده بود خیلی عرق کرده بودی و برای همین به حوله پیچیدم دورت که باد بهت نخوره سرما بخوری. ...
9 مرداد 1392

خاطرات سفر به گیلان .دومین سفر با عشق زندگیمون.

سلام نفس مامان و بابا سفرمون تموم شد خیلی خوش گذشت..روز اول رفتیم تله کابین وابشار شیطان کوه لاهیجان. وقتی از تله کابین پیاده شدیم دایی جواد از دور یه دختر بجه رو نشونمون داد وکفت ببینین جه قدر شبیه محمد حسینه.راست میگفت خیلی شبیه بودین.رفتیم باهاشون جند تا عکس هم گرفتیم.جالب تر اینکه تو هم خیلی ازش خوشت اومد و دست داداششو پس میزدی که خودت دستشو بگیری.دست اخر هم بوسش کردی و با ناراحتی ازش جدا شدی.تازه تا چند روز بعدش هم همش میگفتی امینا  ...امینا...امینا.اینم عکسا ...
9 مرداد 1392

سفر به گیلان .دومین سفر با عشق زندگیمون.

نبض زندگی مامان و بابا سلام.  ببخش که دبر به وبلاگت سر میزنم چون واقعا وقت کم میارم. همیشه باید پشت سرت باشم و مواظبت باشم که یه وقتی خراب کاری نکنی. و به خودت اسیب نرسونی گلم.ن شاءالله اگه خدا بخواد فردا عازم گیلانیم.من و تو  بابایی و دایی جواد و مریم جان.من یقیین دارم بهمون خیلی خوش میگذره.چون یه همسفر خاص دارم .اون کسی نیست جز یکی یه دونه ی خودم. خیلی دوست دارم. عزیز دلم. این دومین سفری هست که با هم میریم.سفر اولمون تهران بود ولی یه سفر کاری بود  .یه کمی اذیت شدی اخه 8 ماهت بیشتر نبود .اما این سفر فرق داره .مخصوصا اینکه دایی جواد و مریم جون هم باهامون هستن.راستی چند تا اهنگ کودکانه ی فارسی و انگلیسی به علاوه ی اهنگای مورد ع...
2 مرداد 1392

بدون عنوان

محمد حسین جان دلم برات تنگ شده عزیزم .پاشو بیا خونمون دیگه.امروز  برات زنگ زدم گفتم بیا خونمون .گفتی نه بیا ایندا.خودت اونجایی منم دعوت میکنی؟اینگاری گوشت کبک کارساز شده.اخه شنیدم گوشت کبک باعث میشه بچه زبونش باز بشه.دیروز و پریروز بهت گوشت کبک دادم خوردی .اینگاری که اثر خودشو کرده ...
17 تير 1392

بدون عنوان

  دردونه ی مامان دیشب کلی خوشتیپ کردی با مادر بزرگی و عمه جان اینا رفتی عروسی پسر دایی بابایی. البته قبل از رفتن به عروسی بهشون افتخار دادی و رفتی اتلیه باهاشون چند تا عکس گرفتی . خودم هنوز عکسا رو ندیدم ولی به محض اینکه به دستم برسن هر کدوم که قابل نمایش باشن رو میزارم.بوس بوس.دلم برات تنگیده اخه از دیروز عصر تا حالا که 9 صبحه ندیدمت. دیشب تا ساعت 3 عروسی بودی بعدش هم خونه بابا بزرگ لالا کردی. اخه تو ماشین خوابت برده بود.گفتم دیگه نیارنت خونه خودمون اذیت میشی.
17 تير 1392

بدون عنوان

پسر عزیز دردونم  قسمت نبود برای تولد دو سالگیت جشن بگیریم . متاسفانه بابا جون رو از دست دادیم .برای همین یه مدتی کم به وبلاگت میومدم. اصلا حوصلشو نداشتم. الان که  اینجام  یه سه ماهی از اون اتفاق بد گذشته.ولی هنوز حالم بده. ... ...
17 تير 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پسرطلای من می باشد